با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
وقتی بهش نگاه می کردم... چشماش مثل یه چشمه زلال بود...صاف و یکرنگ...به رنگ عشق... وقتی با تمنا نگاهم می کرد... بهش نزدیک می شدم...و در گوشش آروم زمزمه می کردم ...دیووونه...دوستت دارم ... با لبخند عسلی نگاهم میکرد...و می گفت چقدر... نفسهام لاله گوشش را نوازش میکرد...و زمزمه کردم...و گفتم سه تا... با شیطون بازیاش...انگشتاشو وا کرد...و گفت نه...سه تا کمه...پنج تا... عاقبت چی شد...فقط 5سال در دنیای من زندگی کرد...انگار میدانست پنج سال بیشتر زنده نیست... شبها سرشو می ذاشت رو سینمو ...صدای قلبمو گوش می داد ...و میگفت قلبت داره میگه عاشقمی... من هم موهاشو نوازش میکردم ...و آرام درگوشش میگفتم ...زندگی یعنی تو... عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره ...از وقتی که رفت...زندگی منو هم با خودش برد...